شتاب فرمودن. برانگیختن به شتاب و پیشی گرفتن: خجلت حلم تو داده است زمین را تسکین غیرت حکم تو داده است زمان را تعجیل. انوری (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به تعجیل و ترکیبهای آن شود
شتاب فرمودن. برانگیختن به شتاب و پیشی گرفتن: خجلت حلم تو داده است زمین را تسکین غیرت حکم تو داده است زمان را تعجیل. انوری (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به تعجیل و ترکیبهای آن شود
آموزانیدن. بیاگاهانیدن. آموختن چیزی بکسی: تشریف ضربت او ارواح وحشیان را تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش. خاقانی. خری را ابلهی تعلیم میداد. (گلستان). نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم اگر نباشد در بزم آن نگار سپند. صائب (از آنندراج). تعلیم ناز چند دهی چشم مست را دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت. اختری یزدی (ایضاً). کاش یک حرف وفا نیز بگوش تو زدی آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد. سنجرکاشی (ایضاً)
آموزانیدن. بیاگاهانیدن. آموختن چیزی بکسی: تشریف ضربت او ارواح وحشیان را تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش. خاقانی. خری را ابلهی تعلیم میداد. (گلستان). نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم اگر نباشد در بزم آن نگار سپند. صائب (از آنندراج). تعلیم ناز چند دهی چشم مست را دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت. اختری یزدی (ایضاً). کاش یک حرف وفا نیز بگوش تو زدی آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد. سنجرکاشی (ایضاً)